زنگ دل از آب روي شستيم

شاعر : خاقاني

وز درد هوا سبوي شستيمزنگ دل از آب روي شستيم
وز يار کناره جوي شستيمدل را به کنار جوي برديم
از خون سر چار سوي شستيماز شهر شما دواسبه رانديم
از عالم تنگ خوي شستيمجان را به وداع آفرينش
دراعه به چار جوي شستيمسجاده به هشت باغ برديم
چون دست ز هر دو موي شستيمنه قندز شب نه قاقم روز
از ياد خسان بشوي، شستيمگفتي که دهان به هفت خاک آب
در گوش جهان بگوي شستيمگفتي ز جهان نشسته‌اي دست
حيض همه رنگ و بوي شستيماز زن صفتي به آب مردي
ما دست ز آبروي شستيمزان نفس که آب روي جستي
از ابجد گفت‌گوي شستيمخاقاني‌وار تخته‌ي عمر